31 شهریور 1395

دوخاطره از شهید مصطفی ردانی پور

مولف: زهرا اسدپور   /  دسته: ساحت تربیت اجتماعی و سیاسی   /  رتبه دهید:

می گفت « ما دیگه کردستان کاری نداریم.

باید بریم جنوب .

مرزهای جنوب بیش تر تهدید می شه. »

فرمانده ها قبول نمی کردند. می گفتند « اگه برید ، دوباره این جا شلوغ می شه.

منطقه نا امن می شه.»

می گفت « ما کار خودمون رو این جا کرده ایم.

دیگه جای موندن نیست. جنوب بیش تر به ما احتیاجه.»

« بچه ها! کسی حق نداره پاشو توی خونه های مردم بذاره .

نماز هم تو خونه های مردم نخونید. شاید راضی نباشن.»

تازه رسیده بودیم جنوب؛ پایگاه منتظران شهادت و بعد دارخوین.

شصت هفتاد نفری می شدیم.

با دو تا سیمرغ و چند تیرباری که باخودمان آورده بودیم.

برای خودمان گردانی شده بودیم .

هنوز عراقی ها معلوم نبودند، ولی مردم خانه هایشان را ول کرده بودند.

درها باز ، وسایل دست نخورده ،همه چی را گذاشته بودند و رفته بودند.

مصطفی می گفت « مردم که نمی دونند ما اومده یم این جا.

خوب نیست بی خبر سرمون رو بندازیم پایین، بریم تو.»
برگرفته از وبلاگ رحمت 14

تعداد مشاهده (629)       نظرات (0)

نظرات کاربران درباره مقاله "دوخاطره از شهید مصطفی ردانی پور "


نظرتان را بیان کنید

نام:
پست الکترونیکی:
نظر:
کد بالا را در محل مربوطه وارد نمایید