چاپ خبر
دبیرستان دخترانه دوره اول امام رضا (ع) واحد دوازده شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
طنز جبهه
طنز جبهه
از آن آدم هايي بود كه اگر چانه اش گرم
مي شد، رخش رستم هم به گردَش نمي رسيد!
كافي بود فقط يك حرفي بزند و يك سؤالي از او
بپرسي، ديگر ول كن نبود! دل و جيگر مسئله را
مي آورد بيرون و آنقدر موضوع را تجزيه و تحليل
مي كرد كه آدم از حرف زدن و سؤال كردنش
پاك پشيمان مي شد. آنقدر حرف مي زد و حرف
مي زد كه آدم را ديوانه مي كرد.
بعضي شب ها، بچه ها بدون توجه به حرف هاي
او، چراغ را خاموش مي كردند تا شايد كوتاه بيايد
و بفهمد كه از دست حرف زدن هايش خسته
شدها يم و مي خواهيم بخوابيم و او هم بخوابد.
اما او از آن سر چادر داد مي زد: "آهاي برادر!
آقا! اي دوست، رفيق... چرا چراغ را خاموش
مي كني؟! روشن كن تا چشممان ببيند چي داريم
مي گوييم!..."
منبع:جبهه فرهنگی مکتب عاشورا
انتهای پیام/.