بزرگ فشنگها: گلوله توپ ضد هوايي که نسبت به فشنگ ساير سلاحها بزرگتر و سنگينتر بود. گويي آنها بچههاي او بودند و ايشان پدربزرگ آنها!
الاغ هوايي: کنايه از هواپيماي که معمولاً براي حمل بار از آنها استفاده ميشد.
پشت
سنگرها به اصطلاحاتي برخورد مي کنيم که به قول خودمون تکيه کلام رزمنده ها
بود. جملاتي که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت.
تعدادي از اين اصطلاحات و تعبيرات جنگ را با هم مرور مي کنيم.
اهل دل:به طعنه و کنايه يعني: شکمو و شکم چران.
کسي
از هر چه بگذرد و براي هر چه به اصطلاح کوتاه بيايد، از شکمش (دلش) نمي
گذرد. از آنهايي است که وقتي پاي سفره زانو مي زنند، کارشان در خوردن بجايي
مي رسد که مي گويند: شهردار بيا منو برادر. همانها که هميشه از دست
«شهردار» دلشان پر است! يعني مثل گل و آجر، همينطور لقمه ها را روي هم مي
چينند و مي آيند بالا، همه درز و دوزهايش را هم بند کاري مي کنند و راه نفس
کشي باقي نميگذارند. خلاصه يعني آن که مثل اهل ذکر، اهل علم و اهل کتاب که
در کار خودشان اهلند و اهليت دارند، در کار خودش سرآمد است و صاحب نام.
ايهام
در عبارت هم جايي براي دلخوري باقي نمي گذارد، چون بالافاصله گوينده خواهد
گفت: مراد اهل دل به معني حقيقي آن است، مگر بد حرفي است؟
احمدجاسم ده بالا عروسي دارد:
توپخانه دشمن مزدور دوباره کار مي کند.
فراواني
نسبت جاسم به دنبال اسامي نيروهاي بعثي باعث شده بود تا رزمندگان ما، همه
اُسرايي را که عمليات و مواقع پيشروي مي گرفتند، به همين نام بخوانند، که
في الواقع جسيم و هيکل مند هم بودند. تشبيه گلوله باران دشمن به عروسي در
ده، از يک طرف کنايه از رغبت تمام دشمن به تجاوز بود که در حال وجد و از
خود بيخودي بروز مي داد. و از طرف ديگر تحقير و ناچيز شمردن اين پايکوبي و
تنزل آن در محدوديت يک ده را به همراه داشت.
عمليات دشمن:
مگسهاي
فراوان و پشه هاي لجوجي که به هيچ قيمتي دست بردار نبودند؛ خصوصاً در
مناطق جنوب و فصل گرما. هر کجا سرو کله شان پيدا مي شد، بچه ها بشوخي مي
گفتند: نيروهاي اطلاعات عمليات دشمن آمدند، مواظب باشيد؛ که تشبيهي بود
تحقير آميز و موجب تخفيف اين مزاحمت و تحمل بيشتر و ضمناً انبساط
امانتي را رد کن برود:
با دست بزن به پشت (يا) روي پاي بغل دستي خودت.
وقتي
نيروي جديدي به جمع برادران وارد مي شد و طبعاً تا مدتها مي خواست احساس
غريبي کند، بچه ها برايش نقشه مي کشيدند. به اين ترتيب که صبر مي کردند تا
به بهانه اي مثل غذا خوردن يا جلسه قرآن و امثال آن دور هم جمع بشوند،
آنوقت يکي از برادران شروع ميکرد و با دست روي پا يا کمر کسي که کنارش
نشسته بود مي زد و مي گفت: امانتي را رد کن برود. و او روي پاي نفر بعد از
خودش مي زد و همين طور ادامه پيدا مي کرد تابه نفر مورد نظر برسد؛ آنجا بود
که با لبخندي او هم به مجموعه دوستان مي پيوست.
آمپر جبهه:
چيزي
که با آن اخلاص و اتصال با خدا را در جبهه اندازه گيري مي کنند. وقتي توجه
و توسل به ائمه عليهم به اوج خود – نقطه جوش و خروش – مي رسيد، مي گفتند:
آمپر جبهه به اوج رسيده است. «آمپر چسبيد به صد» هم مي گفتند، خصوصاً بعد
از زيارت عاشورا که در حال برگشتن به چادرهاي اجتماعي خود بودند.
آمپول معنويت:
فرد
بسيار مخلص و متقي. کسي که تزريق چند سي سي از اخلاص او کافي است تا به
اصطلاح يک «مريض قلبي» را از مرگ حتمي نجات دهد. همه سعي مي کنند با واسطه و
بي واسطه از او برخوردار باشند، با او غذا بخورند، راه بروند، مصاحبت
داشته باشند، در صف نماز کنار او بايستند، بسترشان را کنار او بيندازند و
خلاصه مريض او باشند.
چيفتن:
فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هيکل، درست مثل تانک نوع چيفتن.
همانکه
در اصطلاح، «هيکل تدارکاتي» دارد نه «نه هيکل عقيدتي». به شوخي به او مي
گويند «همه اش مال يک نفر است؟» و مراد، يک نفر آدم معمولي و متوسط است.
تعبير «سنگر انفرادي» هم در اين معنا استفاده شده و همه بعد از اشاره و
کنايه هاي طنز آميز، حکايت از توجه بچه ها دارد و تذکري که هر فرصتي را
براي آن مغتنم مي شمارند.
اين عبارت، دقيقاً در مقابل افراد ضعيف و نحيف
(=هيکل عقيدتي) به کار مي آمد و در مقايسه با آنها؛ و الا بندرت پيدا مي
شدند برادراني که واقعاً اضافه وزن داشته و خودشان نسبت به آن بي اهميت
باشند.
اضافه کاري:
نماز شب خواندن و تهجد.
پاسي
از شب گذشته، وقتي همه خوب خوابشان مي برد، برادراني بودند که از چادر يا
سنگر مي زدند بيرون و تا صبح، حسابي با خدا حال و حول مي کردند؛ يعني همان
«پالگدکن» ها، «فانوس به دست»ها و کساني که «عطششان زياد است». و بعد از
روشن شدن هوا يکي يکي سرو کله شان پيدا مي شد. بچه ها هم با آنکه مي
دانستند قضيه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجاييد؟ بعد،
خودشان اضافه مي کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بوديد
اضافه کاري!
دفتر تقوا:
دفتر
کوچکي که براي يادگاري نويسي استفاده مي کنند، و حکم پند نامه اي را دارد
که اثر انگشت و امضاي بعضاً آغشته به خون بسياري از شهدا و مفقودين و
جانبازان و منتظران شهادت را در آن مي توان مشاهده کرد. مثل انگشتر عقيق،
مثل چفيه و مثل مهر نماز، کمتر رزمنده اي است که دفتر تقوا نداشته باشد؛ که
بعد از کلام خدا و سخن معصوم همه دستمايه بچه ها بود براي محاسبه مراجعه
به خود. مجموعه کلمات قصاري که خيليهايش آخرين تير ترکش شهيدان عزيز و
دلبندي بود که در نهايت سادگي و بي پيرايگي و کمال اعتقاد و اخلاص به چله
دل نشانده بودند و با قلم در باغچه ارادت برادران انشاء کرده بودند.